برسامبرسام، تا این لحظه: 13 سال و 21 روز سن داره

برسام تموم هستی مامان و بابا

مراسم جشن دندوني آقا برسامي

سلام سلام يكي يه دونم  چراغ خونم  عزيز دوردونم گل گلخونم و . . . امروز روز خوبي بود به شرطها و شروطها كه خرابش كردن اولين كار اين بود كه مدير عامل خوش اخلاقمون و دو شقه كنم ولي فعلا در توانم نيست برسامي بالاخره روز جمعه خونه مادر جون جشن دندونيت و گرفتيم و آش دندونيتم پخته شد قابل توجه شما كه بعد از 8 ماه زور زدين يه دندون در آوردين اونم تازه اجازه دادين يه ذره نوك دندون اون لثه محترمتون و بشكافه همين. بالاخره شب زنده داريها و در خدمت آقا برسام بودنها نتيجه داد (البته نصفه نيمه ) راستي جديدا شديد باباي شدي و تا ميبينيش خودت و ميندازي بغلش و منم دوباره ميخوام بغلت كنم فرار ميكني ديگه مطمئن شدم تو عاشق بابايي ...
28 آذر 1390

مسافرت بابا و تنهايي برسامي و مامانش

سلام برسامم امروز يه ذره سر حال تر از ديروزم ولي عصر ديروز تو حالت خيلي بد بود هم سرما خوردگي هم درد لثه واسه اون مرواريدايي كه قراره ازشون بيرون بياد خوب منم حق بده كلافه شم ولي بدتر از همه اينكه تو اشك بريزي و من نتونم كاري برات بكنم ديروزم از اون روزا بود كه تو درد داشتي و منم نميتونستم مسكن بدم بخوري همه رو ميريختي بيرون تا بابايي اومد و تو هم كه عاشقشي تا بابايي و ديدي آروم شدي منم تونستم ويتامينات و با مسكن بدم بخوري شبم بابايي ما رو رسوند خونه مادر جون شب و اونجا مونديم آخه 4 صبح بابايي با دايي رفتن تهران واسه يه كاري منم نمي تونستم صبح تنهايي تو رو ببرم خونه مادر جون شب رفتيم اونجا ولي صبح راحت تر اومدم سر كارم حالا هم مي...
21 آذر 1390

روز هاي خوب زندگي

سلام برسامي مامان صبح خوشگلت بخير امروز يه ذره حالت از ديروز بدتر شده قراره عصر بريم پيش  آقاي دكتر تا حالت بدتر از اين نشه ديروز سرما خوردي ولي جمعه بود و نميشد كاري كرد فقط شب با بابايي رفتي حموم و در اومدي خوابيدي مثل يه عروسك عكس بالايي واسه 5 صبح امروزه كه خوابت تموم شده بود و نشستي داري تلويزيون ميبيني يه شبكه عربي هست كه كارتون پخش ميكنه ولي شب تا صبح يه چيز گرد كه انگار فضاييه رو نشون ميده كه داره شيشه تلويزيون و پاك ميكنه و تو هم عاشق هموني از كل برنامه هاي شبكه فقط همين فضاييه رو دوست داري كه روزا هم فقط ميان برنامه نشونش ميدن عكس پايينيتم استراحت بعد از حمامه برسامم چقدر تو حموم بازي كردي با جيرجيركت كه خيلي دوسش دا...
19 آذر 1390

پايان هشت ماهگي برسامي

سلام عشق من امروز 2 روزه هشت ماهگيت و تموم كردي و رفتي تو نه ماه الان ديگه ميتوني تنهايي بشيني ديروز برا اولين بار ديدم ميخواي خودت بدون كمك حركت كني ولي جالبتر اينه كه علاقه اي به چهار دست و پا رفتن نداري دوست داري راه بري قربونت برم اين عكس و روز تاسوعا ازت گرفتم خيلي بي تابي ميكردي اصلا شلوغي و دوست نداري شب كه رفتيم خونه مادر جون آروم شدي خيلي جيگر شدي  ديشبم عمه جميل و عزيزينا اومدن شام خونه ما تا ميتونستي جيغ و داد راه انداختي تا اونا رفتن آروم شدي  هر روز يه حركت جديد ازت ميبينم واي اين كارات و صداهاي جديدي كه ازت ميشنوم نميدوني چه ذوقي ميكنم ...
17 آذر 1390

خاطرات محرم

سلام برسامم صبح پاییزی سردت بخیر عسلم دیروز جمعه بود و قرار بود تو و پسر دایی سپهر و ببریم مسجد و لباس خوشگل علی اصغر و که زتدایی براتون خریده بود و تنتون کنیم منم آماده شده بودم ازتون فیلم و عکس بگیرم ولی انقدر شلوغ بود که نتونستم دوربین و از کیفم در بیارم سربندتم اونجا از سرت افتاد و گم شد قراره امرز بریم برات یه سر بند دیگه بگیریم دوشنبه هم عزیزاینا مراسم حلیم دارن اولین سالیه که عسلم تو مراسمای عزاداری میخواد شرکت کنه قربونت برم خیلی دوست دارم بزودی عکساتم میریزم تو وبلاگت گلم
12 آذر 1390

روز مهمونی

سلام برسامم امروزاصلا روز خوبی برام نبود البته چند روزه که روز خوبی نیست تحمل محیط شرکت خیلی سخته اینجا دیگه نمیشه تکون خورد کافیه یه تغییری تو کارت بدی آنی اطرافیان ازت سوء استفاده میکنن فهمیدم زیادی خوبی کردن به دیگرون اونا رو تو اشتباه میندازه خلاصه دنبال یه کار بهترم که از اینجا و محیطش و آدماش راحت شم دیروز مادر جون پدر جون سپهر و زندایی شام خونه ما دعوت بودن خیلی خوش گذشت دایی علی و زندایی جای دیگه واسه شام دعوت بودن نیومدن دایی بزرگه هم که رفته بود جاسب کلاس داشت زنجان نبود خلاصه اگه میدونستم دایی سجاد دانشگاه داره و دایی علی مهمونی دعوته مهمونی رو مینداختم جمعه ولی همین جوری هم خوش گذشت نمیدونی سپر با تو چه قدر با ادا و اصول صحبت م...
10 آذر 1390

گلايه هاي مخفيانه

سلام برسامم صبح قشنگت بخير گلم امروز خيلي روز خوبي نيست اصلا شروع خوبي نداشتم ديشبم تو زياد حوصله نداشتي و همش گريه ميكردي فكر كنم داري دندون در مياري و واسه همينه درد داريميخوابي من هميشه شبا زودتر از يك شب نميخوابم ميدوني برسامم صبح زود هم بايد از خواب پاشم تا 7.15 صبح بايد شركت باشم يعني 6.40 دقيقه بايد از خونه بزنم بيرون تورو بذارم خونه مادر جون بعد برم سر كار 4 عصرم بيام خونه باباتم كارش اينطوريه كه 8 بايد سر كار باشه 2 هم بر ميگرده البته عصرا ميره پيش عموت ولي زود مياد بيشتر از من  تصميم گرفتم بيشتر به فكر خودمون باشم خلاصه عصر ميريم برات كلي وسايل بگيريم دوست دارم هميشه بهترين هارو داشته باشي عسلم عاشقتم قربونت برم خيلي دوست دا...
9 آذر 1390

مهمونی خونه مادر جون

اینجا داره برسامم آماده میشه واسه حموم قربونت برم میدونم عاشق آب بازی هستی جوجوم عاشق ماهی شده هر وقت بی تابی کنه حتما با دیدن ماهی سرگرم میشه قربون اون ژست های آرتیستیت بشم وای چه خوشگل زل زده به من خیلی خوردنی شدی آلوچه کوچولوم مثل یه جوجو  تربچه همش داره شیطونی میکنه اینم کلی عکس ازت بازم دوست دارم از عکسات تو وبلاگت بذارم خیلی دوست دارم عاشقتم گل من ...
28 آبان 1390

یک روز سخت

سلام آلوچه من صبحت بخیر عسلم امروزم مثل دیروز مامان فقط در حال بدو بدو واسه گرفتن حقوق مرخصیش از بیمه بود وای نمیدونی چقدر عصابم بهم ریخته است اون از دیروز که چک بیمه شرکت برگشت خورد اینم از امروز........... وای که سردرد گرفتم ولی قربون اون صورت مهربون و مظلوم و دوست داشتنیت برم یاد اون چشای درشت و خوشگلت که می افتم که زل زدی به من و نگاه میکنی دلم پر میکشه تا زود از سر کار بیام و بغلت کنم اینجوری تمام خستگیم از بین میره امروز صبح مثل یه فرشته کوچولو خوابیده بودی اصلا دلم نمیخواست بیدارت کنم ولی انقدر خوابت سبکه که تا دستم بهت میخوره بیدار میشی تو عاشق ماشین و رانندگی شدی بدونی بابا وقتی تو ماشین بغلت میکنه و تو هم سری دستت و د...
23 آبان 1390