روزهای پر از مشغله
سلام پسر عزیزم
7 بهمن تولد بابایی بود و من و تو یه تولد سه نفره واسش گرفتیم کادوهامونم دادیم ولی خیلی حال داد آخه حسابی غافلگیرش کردیم.
کم کم داریم آماده جابه جایی کامل میشیم واسه خونه جدید آخه تو اونجارو بیشتر از این خونه قبلی دوست داری.
عزیز من کم کم داری بزرگ میشی و درکت از دنیای اطرافت و آدما بیشتر میشه.
دیگه بد و خوب و تشخیص میدی غصه و ناراحتی و شادی و خوشحالی و درک میکنی یه ذره با بچه های همسنت فرق داری آقای دکتر صادق زاده گفت یه ذره پیش فعالی فکری داری که خیلی باید کمکت کنیم تا استفاده درست ازش بشه.
بیشتر دنبال اینی که کشف کنی وسایلای برقی چطور کار میکنن البته یه کمم خطرناک شدی که باید خیلی مواظبت باشم .
بعضی روزا خونه مادر جون شلوغ میکنی و سر و صدا راه میندازی که بیاین من و ببرین.بعضی وقتا میای شرکت مامانینا مهمون.
خلاصه عزیز دل من شدی همه زندگی من و بابا دوست دارم