10 ماهگي برسامي
امروز پسر من 9 ماهش تموم شده و وارد اولين روز 10 ماهگيش شده(بالاخره سر وقت تونستم بنويسم)
برسامم 10 ماهگيت مبارك
چقدر روزا زود ميگذره و برسام هم داره بزرگ ميشه شيطونياش هم با خودش بزرگتر ميشه
برسام هيچ وقت نخواست 4 دست و پا بره علاقه نداشت اما الان داره تلاش ميكنه كه پا شه راه بره از هر جاي ممكن ميچسبه واسه راه رفتن
امروز اومدم تا باز از پسرم بنويسم فرشته من عاشق تمام اداهاتم
اينجا گذاشتمت تو روروئك تا آويزون من نشي واسه راه رفتن آخه من كلي كار داشتم و واسه شام هم مهمون داشتيم
اينجا 7 بهمن و تولد بابا جليله و شما هم طبق معمول از بغلش جدا نميشه
اينم شماره 3 شمع باباييه كه توسط شما به مرحله نابودي رسيده ما هم مجبور شديم شمع صفر كيك و بدون عدد 3 روشن كنيم
تو اين عكسم جمعه 14 بهمن و داريم ميريم خونه مادر جون شب قبلش سرما و برف شديد درجه هوا 15- بود خلاصه با كلي دردسر تونستيم ازت عكس بگيريم
شما بالاخره به دوربين يه نگاهي كردي آخه برف نور خورشيد و منعكس ميكرد تو چشات و اشكت و در مياورد شما هم نميتونستي بالا رو ببيني
از جراحيت بگم كه دكتر حسن ياري گفتن نيازي به جراحي نداري و خلاصه ما هم كه منتظر شنيدن اين جمله بوديم با كلي ذوق اومديم خونه
چند تا عكس بود رفته بوديم بنزين بزنيم تو ماشين بوديم كه بابا از هواي سرد و تاريك و برفي شهر گرفته بود كه موند دست بابايي اونارم حتما تو وبلاگت ميذارم