انار كوچولو فرشته آسموني
سلام برسامم امروز كه دارم برات مينويسم نه حال نوشتن دارم نه حوصله تعريف كردن ولي ميخوام روزي بزرگ شدي نوشته هاي من و بخوني
چند روز پيش تو كلوپي كه خيلي وقت پيش تو ني ني سايت ساخته بودم داشتم با دوستان صحبت ميكردم كه شنيدم همون دختر كوچولوي ناز كه 6 بهمن 2 ساله ميشد و چند وقت پيش هم آب سماور ريخته بود روش و سوخته بود رفت پيش خدا من يه مادرم م ميدونم دوست داشتن بچه چيه ولي الان نميتونم حالش و بفهمم هيچ كس نميتونه حالش و بفهمه
انار كوچولو الان پيش خداست و تن خسته و زخميش و سپردن به خاك اون از همه دردا راحت شد و ولي........عذاب مادرش شروع شده درد دوريش دل تنگي واسه بغل كردنش بوسيدنش بو كردنش خيلي سنگينه
از خودت بگم برسامم كه واسه خاطر يه مشكلي كه از بدو تولد داشتي اونم واسه خاطر اينكه 21 روز زود بدنيا اومدي بايد جراحي شي نميدونم بايد چيكار كنم ياد 40 روزگيت افتادم كه از درد به خودت ميپيچيدي و ما هم برديمت بيمارستان و كلي آزمايش و بعد گفتن بايد جراحي شي ولي صبح كه دكتر جراح اطفال اومده بود گفت نه تا نه ماه فرصت داره اگه درست نشد جراحي و حالا هم كه مشكل حل نشده ميگن جراحي
خيلي روزگار سختيه دوست دارم چشام و ببندم و باز كنم ببينم همه چي تموم شده به خيرو خوشي
الان هم كه به اين چيزا فكر ميكنم نميدونم مادر انار داره چي ميكشه