بعد از تعطيلات
سلام برسامي من امروز بعد از 3 روز تعطيلي بازم خسته اومدم وبلاگت كه بنويسم
ديشبم مثل شباي قبل نخوابيدي و منم پا به پات بيدار بودم صبح هم اومدم شركت حالا هم منتظرم ساعت كاريم تموم شه بيام پيشت
اين عكسارو و جمعه همين كه رسيديم خونه مادر جون بابايي ازت گرفت
مادر جون هم با اون ملافه روي مبلارو پوشونده از ترس آينده تو سپهر اونم از حالا
اين عكس بالايي رو هم من ديروز تو خواب و بيداري ازت گرفتم ولي ديگه بقيش يادم نمياد چون خوابيدم
فرشته مهربون من ديروز با همه خستگي وقتي به صورتت نگاه ميكردم خستگيم در ميرفت آخه يه آرامش عجيبي تو اون صورت معصومت هست كه پر از مهربوني و دوست داشتنه منم كه عاشق اون صورت قشنگتم اونم حالا كه اون خطهاي گونت پر رنگتر شده و موقع خنديدن چال رو گونت و بيشتر نشون ميده
ديشب مادر جون و پدر جون خونه ما بودن و ساعت 9.5 شب هر دوتا دايي و با سپهر عمه اومدن خونمون اولين بار بود كه با اومدن مهمون تو خونه بي تابي نميكردي و بازي ميكردي ديگه داري عزيزم كم كم بزرگ ميشي و عادتاتم عوض ميشه
من دوست دارم و ميپرستمت تربچه كوچولوي دوست داشتني من