برسامبرسام، تا این لحظه: 13 سال و 28 روز سن داره

برسام تموم هستی مامان و بابا

من و برسام و کلی حرف

سلام بعد مدتها به دوستان خوب وبلاگی خیلی دلم تنگ شده بود دلم میخواست بنویسم ولی فرصت نمیشد و حسابی سرم شلوغ بود تو این مدت چند بار رفتیم مسافرت و مادر جون برسامی (مامان خودم)جراحی شد برسامی هم چند روز بعد جراحی شد انگار اون جراحی که همیشه ازش میترسیدم تو قسمت برسامی من بود چقدر سخت بود لحظه ای که برسام و جدا کردن و بردن جراحیش کنن بدتر از اون وقتی بود که از ریکاوری آورده بودنش بیرون و صدام زدن همراه برسام بیاد تو و تحویلش بگیره وقتی دیدم برسام داره خودشو میکوبه به تخت حالم داشت بد میشد و متاسفانه اون لحظه فقط من اونجا بودم  گفتن بگیر بغلت ولی نتونستم چون میترسیدم بیافته و سریع زنگ زدم بابای برسام اون اومد تو و بغلش کرد...
11 آذر 1391

اومدم با کلی شرمندگی

سلام روزای سختی رو پشت سر گذاشتم شاید دیگه نتونم زود به زود بیام و وبلاگ و آپ کنم شاید یه مدت نباشم خیلی حرفا و اتفاقات بعدا میام و میگم فعلا نمیتونم فرصتم کمه امیدوارم یه روزی بتونم بیام و بنویسم برسامم همه اینا فقط واسه خاطر تو بوده امیدوارم حرفام و یه روزی بفهمی و اینطوری آروم شم روزی تو حداقل بتونی تمامی اینارو با محبتت جبران کنی از همه دوستایی که نیستم تا محبتشون و جبران کنم و بهشون سر بزنم معذرت میخوام میام با یه فرصت خیلی زیاد تا دونه دونتون و ببینم اونم یه دل سیر دلم واسه همه تون تنگ شده دوستون دارم خداحافظ امیدوارم زود برگردم
8 مهر 1391

ما اومديييييييييييييييم

سلام سلام ..... من مامان برسامي بالاخره تونستم بيام و وبلاگ جوجو رو آپ كنم بعدش هم ميرم سراغ دوستاي وبلاگيمون بالاخره بعد از روزها تونستيم به شرايط عادي زندگي برگرديم روز قبل تبريز (اهر)ساعت 4.30 زلزله كرد به بزرگي 6.2 ريشتر يه چند تا عكس تو اينترنت ديدم كه اشكم و در آورد خيلي ناراحت كننده است خدا بهشون صبر بده جوجوي من اوايل اساس كشي يكم بد اخلاقي ميكردي چون به خونه قبلي عادت كرده بوي و اين خونه جديد برات نا آشنا بود ولي بالاخره فهميدي كه خونه جديدمونه و ديگه به خونه قبلي برنمي گرديم اين جا خونه جديده كل آشپزخونه رو فرش كردم چون شما روزگارتون اون تو ميگذره عكسا چون با دوربين ديجيتال گرفته نشدن زياد عكس نميذارم تا بعد با دو...
22 مرداد 1391

يك عالمه حرف

سلام من اومدم ......بالاخره بدون عكس با كلي حرف مهموني هاي ماه رمضون كلافم كرده يا ميريم يا ميان نه خواب نه استراحت يا جوجو يا المپيك يا مهموني  اونم تا نيمه شب بعدشم 1-2 ساعت خواب و بعدش هم كار كارمم شده توفيق اجباري زده به سرم نرم سر كار بمونم خونه بيمه ام و خودم بريزم خلاصه حسابي خسته ام تنبل نيستم واسه آپ كردن وبم رمقي برام نميمونه كه بيام  و بنويسم كم مونده كارام سبكتر شه جبران ميكنم باي ...
18 مرداد 1391

حرفهای خودمانی

سلام پسري من امروز خيلي خوبم با خودم عهد كرده تو يه روز خوب كه حالم خوبه و چيزي رو دلم سنگيني نميكنه برات بنويسم تا اشتباهي پيش نياد كه مجبور شم پاكش كنم ميدوني تمام تلاشم واسه اينه كه تو بهترين هارو داشته باشي اميدوارم هيچ وقت مشكلي پيش نياد تا بتونم كنار تو باشم و بزرگ شدنت و با چشمام ببينم حرفام زياده و دوست دارم يه روزي انقدر بزرگ شي كه درك كني چي ميگم و چي ميخواستم باشه آرزومه كه كنار تو باشم و قد كشدنت و با چشماي خودم ببينم ... ... ...
20 تير 1391

يه خبر مهم

خونه خريديم سلام به همه دوستاي گلم يه چند وقتيه هم سرم شلوغه واسه حسابرسي شركت هم واسه خونه خريدن بالاخره امروز بعد كلي تلاش تونستم بيام و وبلاگمون و آپ كنم تا هفته اول تير ماه هم خونه رو تحويل ميگيريم و بعد اساس كشي خلاصه حسابرسي تموم شد ميرم سراغ خونه و تميز كردن و شستن و آماده شدن واسه اساس كشي ديشب آقا برسامي با بابش حموم بودن اينم از عكساش كه تو وانش نشسته و آب بازي ميكنه دوست نداره بياد بيرون اينجا رفتيم خونه دايي وقتي رسيديم هم شما خوابت ميومد هم سپهري داشت لالا ميكرد ولي ببين سر انجام خوابوندن شما به كجا رسيده البته ناگفته نمونه نه تنها اون لحظه نخوابيدين بلكه تا ساعتها بيدار بودين و دوتايي آتيش سوزوندين اي...
10 خرداد 1391