خاطرات محرم
سلام برسامم صبح پاییزی سردت بخیر عسلم دیروز جمعه بود و قرار بود تو و پسر دایی سپهر و ببریم مسجد و لباس خوشگل علی اصغر و که زتدایی براتون خریده بود و تنتون کنیم منم آماده شده بودم ازتون فیلم و عکس بگیرم ولی انقدر شلوغ بود که نتونستم دوربین و از کیفم در بیارم سربندتم اونجا از سرت افتاد و گم شد قراره امرز بریم برات یه سر بند دیگه بگیریم دوشنبه هم عزیزاینا مراسم حلیم دارن اولین سالیه که عسلم تو مراسمای عزاداری میخواد شرکت کنه قربونت برم خیلی دوست دارم بزودی عکساتم میریزم تو وبلاگت گلم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی