برسامبرسام، تا این لحظه: 13 سال و 30 روز سن داره

برسام تموم هستی مامان و بابا

مسافرت بابا و تنهايي برسامي و مامانش

1390/9/21 13:22
نویسنده : مامان مريم
417 بازدید
اشتراک گذاری

سلام برسامم امروز يه ذره سر حال تر از ديروزم ولي عصر ديروز تو حالت خيلي بد بود هم سرما خوردگي هم درد لثه واسه اون مرواريدايي كه قراره ازشون بيرون بياد خوب منم حق بده كلافه شم ولي بدتر از همه اينكه تو اشك بريزي و من نتونم كاري برات بكنم

ديروزم از اون روزا بود كه تو درد داشتي و منم نميتونستم مسكن بدم بخوري همه رو ميريختي بيرون تا بابايي اومد و تو هم كه عاشقشي تا بابايي و ديدي آروم شدي منم تونستم ويتامينات و با مسكن بدم بخوري

شبم بابايي ما رو رسوند خونه مادر جون شب و اونجا مونديم آخه 4 صبح بابايي با دايي رفتن تهران واسه يه كاري منم نمي تونستم صبح تنهايي تو رو ببرم خونه مادر جون شب رفتيم اونجا ولي صبح راحت تر اومدم سر كارم حالا هم ميخوام واسه عسلم بنويسم از شيطونياش نميدوني چقدر شيطون شدي صداهاي جديد عكس العمل هاي جديد واي كه چقدر ناز تر شدي پسركم خيلي دوست دارم عروسك مامان

ديروز يه ذره كار داشتم ولي نمذاشتي كارام و بكنم منم اينجوري سرگرمت كردم و تونستم به كارام برسم

ماجراهاي برسامي و خاله جير جيركه

اينم از شيطنتاته كه من جير جيركت و ميدادم دستت تا ميرفتم سراغ كارم مينداختيش زمين و منم بايد سريع تر اون و پس ميدادم والا دعوامون ميشد طفلك اين جير جيركه دلم براش ميسوزه

خدا ميدونه داري سر اون جيرجيركه چه بلايي مياري حالا چرا اون زير قايمش كردي؟؟؟؟

اين جيرجيركه بيچاره كه اسمش و گذاشتيم سوسن خانم روزي هزار بار توسط آقا برسام به در و ديوار كوبيده ميشه من كه دلم براش ميسوزه اينجام داره سقوط آزاد توسط برسامي تجربه ميكنه

برسامم اين عروسك واسه دوره اي كه مامان بچه بود كه مونده تا حالا تو هم عاشقشي و دوسش داري جالبه كه جيرجيركت و دور انداختي و رفتي سراغ اين عروسك آخه بعد كلي اسباب بازي اين و جايگزين جير جيركت كردي قربونت برم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

سمیرا مامان آنیتا
21 آذر 90 10:49
تنها نمونی یه وقت دوستم
اون جیرجیرکه واقعی بود ؟ و آیا ما میتونیم شما رو لینک کنیم؟ برسام جونمو ببوس خیلی خیلی



سلام مرسي از اين كه به وبلاگ ما سر زدين
اون جيرجيركه چوبيه حالت فنري داره تا حالام دست چند نفر ديدم متنوع هستن اكثر بچه ها ازشون خوششون مياد خوشحال ميشم منم لينكتون كنم
ما ساكن زنجانيم البته بومي همين جاييم
ماجراجويي هاي جغله كوچولو
21 آذر 90 11:04
سلام وبلاگتون خيلي قشنگه وبلاگم با عكساي خانوادگي به روز شد خيلي خوشحال ميشم بيايد وبلاگ من http://www.jegheleh.niniweblog.com منتظرم
مامان سپنتا
21 آذر 90 16:10
ســـــــــــلام.خیلی خوشحالم که راهنمایی ها به دردتون خوردن.ماشالله به برسام چه شیطونه.نازیباز هم پیش ما بیاین.
نسرین
24 آذر 90 16:02
سلام دوست خوبم.... اول از همه ممنونم به وبم سرزدی.... بعد به خاطر مطالبت سپاسگزارم.
دوستم دستات بیار جلو.... دستهای من رو بگیر... این دست ها مال تو تا هر جا که خواستی با خودت ببر.....
خانومی خیلی وقت ایتجوری فکر می کنم... باور کن.... باور کن... هر ماه که موعدش میرسه و میبینم خبری نیست... با خودم می گم ایرادی نداره.... دستم رو به کمرم می گیرم و دوباره بلند میشم.... این ماه جدی تر.... و امیدوارتر.... باور کن حرفم رو.... اما نمیدونم که چرا این تلقین ها نتیجه ای نداشته... می دونی دیگه صبرم هم زیاد شده هم کم.... منتظر لطف خدا هستم....
پسر نازت رو ببوس... التماس دعا...





جغله كوچولو
27 آذر 90 20:45
جغله: سلام ... خوبين شما مطالب وبلاگم به روز شد ... باعث افتخاره كه شما تشريف بيارين وبلاگم .. اميدوارم خانوادگي سلامت و موفق و پيروز باشيد.
سمیرا مامان آنیتا
28 آذر 90 10:41
سلام دوستم
کجائین پس ؟ ما هی دلمون تنگ میشه هی شما آپ نکردین



سلام مامان سميرا اتفاقا امروز مي خواستم بيام و وبلاگم و آپ كنم ولي مدير عاملمون يه ضد حال زد تمام انرژيم تحليل نرفت ديگه دستم نا نداشت واسه نوشتن چشم امروز ديگه آپ ميكنم مرسي كه به وبلاگ برسامي سر ميزني