برگشت به وبلاگ
سلام
امروز بعد از 9 ماه و 11 روز برگشتم به وبلاگ تا بنویسم از پسملی گلم که عاشقشم
برسامم بعد از سومین جراحی بالاخره عملش موفقیت آمیز شد و مارو از استرس و نگرانی نجات داد
من و پسری و باباش تو این مدت کلی اتفاقات و خاطره و جریانات برام پیش اومد خوب- بد- قشنگ -هیجان انگیز
خلاصه الان پسملیم بزرگ شده دیگه از شیر گرفتمش از گهواره جدا شده با ما حرف میزنه وای آقا شده
خلاصه زحمتهامون نتیجه داد و برسام شد 2.5 ساله
منم برگشتم سر کارم و برسامی پیش مادر جونه و الانم احتمالا داره آتیش میسوزونه
راستی یه دختر دایی و یه دختر عمو هم به جمع خانواده ما اضافه شده سپهری و رادمان صاحب یه خواهر شدن
دوست داشتنی ترین موجود زندگی ما از دور میبوسمت دلم الان یهو تورو خواست
عکسات و آپلود میکنم میذارم تو وبلاگت
اینجا از حموم دراومدی و منتظر بابایی هستی والا دوباره برمیگردی حموم من
میشناسمت که میگم
میبینی اصلا نمیشه حواست و پرت کرد منتظر شکار لحظه هایی
اینجا سفره خونست من و تو بابایی سه تایی رفتیم شام بیرون
اینجام هم مرکز خرید تو تهران اومدیم خرید این ماشین قراره شمارو حمل کنه ولی فقط 10 دقیقه تحملش کردی بعد اومدی پایین تا آخرش تو هلش دادی
اینجام عموتینا دعوتمون کرده بودن باغ واسه نهار
پسرم واسه خودش یه پا رانندست
موش کوچولوی من خیلی دوست دارم