برسامبرسام، تا این لحظه: 13 سال و 23 روز سن داره

برسام تموم هستی مامان و بابا

يك عالمه حرف

سلام من اومدم ......بالاخره بدون عكس با كلي حرف مهموني هاي ماه رمضون كلافم كرده يا ميريم يا ميان نه خواب نه استراحت يا جوجو يا المپيك يا مهموني  اونم تا نيمه شب بعدشم 1-2 ساعت خواب و بعدش هم كار كارمم شده توفيق اجباري زده به سرم نرم سر كار بمونم خونه بيمه ام و خودم بريزم خلاصه حسابي خسته ام تنبل نيستم واسه آپ كردن وبم رمقي برام نميمونه كه بيام  و بنويسم كم مونده كارام سبكتر شه جبران ميكنم باي ...
18 مرداد 1391

حرفهای خودمانی

سلام پسري من امروز خيلي خوبم با خودم عهد كرده تو يه روز خوب كه حالم خوبه و چيزي رو دلم سنگيني نميكنه برات بنويسم تا اشتباهي پيش نياد كه مجبور شم پاكش كنم ميدوني تمام تلاشم واسه اينه كه تو بهترين هارو داشته باشي اميدوارم هيچ وقت مشكلي پيش نياد تا بتونم كنار تو باشم و بزرگ شدنت و با چشمام ببينم حرفام زياده و دوست دارم يه روزي انقدر بزرگ شي كه درك كني چي ميگم و چي ميخواستم باشه آرزومه كه كنار تو باشم و قد كشدنت و با چشماي خودم ببينم ... ... ...
20 تير 1391

يه خبر مهم

خونه خريديم سلام به همه دوستاي گلم يه چند وقتيه هم سرم شلوغه واسه حسابرسي شركت هم واسه خونه خريدن بالاخره امروز بعد كلي تلاش تونستم بيام و وبلاگمون و آپ كنم تا هفته اول تير ماه هم خونه رو تحويل ميگيريم و بعد اساس كشي خلاصه حسابرسي تموم شد ميرم سراغ خونه و تميز كردن و شستن و آماده شدن واسه اساس كشي ديشب آقا برسامي با بابش حموم بودن اينم از عكساش كه تو وانش نشسته و آب بازي ميكنه دوست نداره بياد بيرون اينجا رفتيم خونه دايي وقتي رسيديم هم شما خوابت ميومد هم سپهري داشت لالا ميكرد ولي ببين سر انجام خوابوندن شما به كجا رسيده البته ناگفته نمونه نه تنها اون لحظه نخوابيدين بلكه تا ساعتها بيدار بودين و دوتايي آتيش سوزوندين اي...
10 خرداد 1391

برسام و عيد نوروز

عزيز دل مامان فرشته مهربون من روزام با تو خيلي قشنگن شده بهترين عيد نوروزي بود كه داشتم چون تو و بابايي كنارم بودين و منم عاشقتونم اينم عكساي نوروز اينجا خونه مادر جونيم و ميخواييم بريم بيرون واي خوردني من قربونت برم داريم ميريم عيد ديدني خونه دايي اصلا نميشه غافلگيرت كرد اينجا روز 13 فروردين و شما و سپهري تو چادر خوابيدين   اينجام كه احتمالا تو روياهاتون يه سفر رفتين ماه قربون روياهاتم برم عروسك متفكر من بقيه عكسا در ادامه مطلب: حتما ببنين     اينم يه چند تا عكس متفرقه از جوجوم به جز اون كفش سفيده بقيه واست كوچيك شدن برسامم عاشق حمومه كتابخونه برسام...
11 ارديبهشت 1391

تولد يك سالگي برسام

امروز حدودا يك ماه از آخرين نوشته هام ميگذره و من تونستم بيام و وبلاگ برسامي و آپ كنم. قراره از عيد و سيزده و تولد بگم ولي مطالب زياده ولي اينجا عكساي تولد برسامي و ميذارم قربونت برم به قدري كلافه بودي كه نتونستم ازت خوب عكس بگيرم برسامي من جشن تو جشن تولد تموم خوبيهاست برسامم تم تولدت رنگين كمان بود جشن تو شروع زيباي تموم شاديهاست جشن تو طلوع يك روز مقدسه برام جشن شكر گذاري به سوي درگاه خداست توللللللللللللللللللللللللللللللدت مبارك مامان برسامي وقتي تزئينات ميز بهم خورد يادم افتاد عكس نگرفتم اينم ديگه تلاشهاي آخرمه واسه وبلاگت اين خودتي كه فقط بغل خودم آروم بودي و تونستم ازت عكس بگيرم ...
10 ارديبهشت 1391

سال جديد با تولد برسام

سلام قربونت برم برسامي نازم تولدت مبارك عزيزم سالهاي شاد با سلامتي واست آرزو دارم ماماني جشن تولدت به خاطر يه سري مشكلات موند تا يه 2-3 روز ديگه ولي واسه اون روز كلي برنامه دارم امروز اومدم واست بنويسم كه چقدر دوست دارم الان كه در تلاشي واسه تنها راه رفتن كلي ذوق دارم دوست دارم عسل مامان چند تا عكس واست ميذارم ولي زودتر ميام و كلي واست مينويسم از عيد و تعطيلاتش ...
16 فروردين 1391

آخرين روزهاي سال 90

پسرم فرشته مهربون مامان امروز يكشنبه است 28 اسفند 90 لحظه تحويل سال ساعت 8.44 دقيقه صبح سه شنبه است قشنگي امسال نسبت به سالهاي قبل واسه خاطر وجود تو توي زندگيمونه برسامم آرزوم اينه كه همه سالها با سلامتي و شادي هميشه بهترين هارو داشته باشي و كنار مامان و بابا به همه آرزوهات برسي قشنگم نوروزت مبارك ...
28 اسفند 1390

4 شنبه سوري

امروز 3 شنبه 23 اسفند 90 344 روزه كه پسرم زميني شده و خونه مارو سبز كرده مثل روح بهاريش داريم به عيد نزديك ميشيم آروم آروم ولي زمستون داره آخرين زورش و ميزنه برسامي من امسال اولين 4 شنبه سوري و عيد نوروز و دومين بهار زندگيت و تجربه ميكني امسال از سالهاي پيش خيلي خيلي قشنگتره بدوني زندگيمون و چه گرم و قشنگ كردي عاشقتم عروسك دوست داشتني مامان چهار شنبه سوريت مباررررررررررررررررررررررررررررررررررررك ديشب بابايي يه كار خطرناكي كرد و يه تيكه سيب رنده نشده نسبتا بزرگ گذاشت دهن شما شما هم نتونستي بخوري و گير كرد گلوت و ........... واي حالم بد بود مردم تا اون تيكه سيب از گلوت پرت شه بيرون آرامش دل من نميخوام خار تو پات بره و غمي ببيني ب...
23 اسفند 1390

11 ماهگي برسامي

سلااااااااااااااااااااااااااااامي چو بوي خوش آشنايي اونم بعد از ايامي 11 ماهگيت مبارك ماماني كم كم داريم به تولدت نزديك ميشيم بدوني چه هيجاني دارم چقدر واسه تولدت برنامه دارم فرشته من بالاخره وقت كردم بيام و بنويسم الان كه دارم مينويسم حسابي مريض شدي و ماماني و مادر جونم اين سرما خوردگي و از شما گرفتن كلي شيطون شدي و جديدا هم  تلاش ميكني واسه پا شدن و راه رفتن اگه نذاريم كاري و انجام بدي پاهات و رو زمين ميكشي و داد ميزني عاشق قاشقي اونم وقت غذا خوردن تا غذاي اطرافيان و پخش زمين كني اينجا مامان داري آماده ميشي بري حموم شيطنت از چشم سيات ميريزه اينجا هم تو ماشين بودي خوابت برد اينجا تو يه عمليات انتحاري ...
18 اسفند 1390