برسامبرسام، تا این لحظه: 13 سال و 23 روز سن داره

برسام تموم هستی مامان و بابا

روزهاي غيبت

برسامم كلي تلاش كردم تا بتونم بيام و امروز بنويسم ولي بازم نشد فقط اومدم اتفاقات اين چند وقت و بنويسم و بقيه مطالب كه خيلي هم زيادن بمونه واسه بعد چند روز پيش خاله مامان فوت كرد اونم مثل عمه ماماني كه تابستون فوت كردن جوون بود كلي سرم شلوغ بود و حوصله نوشتن هم نداشتم علاوه بر اون آخر سال مالي و بازم سر ماماني شلوغ قول ميدم زود زود زود بيام و بازم از شيطونيات تو اين چند وقت بگم از همه دوستاني كه واسمون پيام گذاشتن كه آپ كنم معذرت ميخوام همون طور كه گفتم خيلي زود با روحيه اي عالي ميام و از برسامي و شيطنتاش مينويسم
8 اسفند 1390

10 ماهگي برسامي

امروز پسر من 9 ماهش تموم شده و وارد اولين روز 10 ماهگيش شده(بالاخره سر وقت تونستم بنويسم) برسامم 10 ماهگيت مبارك چقدر روزا زود ميگذره و برسام هم داره بزرگ ميشه شيطونياش هم با خودش بزرگتر ميشه برسام هيچ وقت نخواست 4 دست و پا بره علاقه نداشت اما الان داره تلاش ميكنه كه پا شه راه بره از هر جاي ممكن ميچسبه واسه راه رفتن امروز اومدم تا باز از پسرم بنويسم فرشته من عاشق تمام اداهاتم اينجا گذاشتمت تو روروئك تا آويزون من نشي واسه راه رفتن آخه من كلي كار داشتم و واسه شام هم مهمون داشتيم اينجا 7 بهمن و تولد بابا جليله و شما هم طبق معمول از بغلش جدا نميشه اينم شماره 3 شمع باباييه كه توسط شما به مرحله نابودي رسيده  ما هم مج...
16 بهمن 1390

انار كوچولو فرشته آسموني

سلام برسامم امروز كه دارم برات مينويسم نه حال نوشتن دارم نه حوصله تعريف كردن ولي ميخوام روزي بزرگ شدي نوشته هاي من و بخوني چند روز پيش تو كلوپي كه خيلي وقت پيش تو ني ني سايت ساخته بودم داشتم با دوستان صحبت ميكردم كه شنيدم همون دختر كوچولوي ناز كه 6 بهمن 2 ساله ميشد و چند وقت پيش هم آب سماور ريخته بود روش و سوخته بود رفت پيش خدا من يه مادرم م ميدونم دوست داشتن بچه چيه ولي الان نميتونم حالش و بفهمم هيچ كس نميتونه حالش و بفهمه انار كوچولو الان پيش خداست و تن خسته و زخميش و سپردن به خاك اون از همه دردا راحت شد و ولي........عذاب مادرش شروع شده درد دوريش دل تنگي واسه بغل كردنش بوسيدنش بو كردنش خيلي سنگينه از خودت بگم برسامم كه واسه خاطر يه م...
6 بهمن 1390

بعد از تعطيلات

سلام برسامي من امروز بعد از 3 روز تعطيلي بازم خسته اومدم وبلاگت كه بنويسم ديشبم مثل شباي قبل نخوابيدي و منم پا به پات بيدار بودم صبح هم اومدم شركت حالا هم منتظرم ساعت كاريم تموم شه بيام پيشت اين عكسارو و جمعه همين كه رسيديم خونه مادر جون بابايي ازت گرفت مادر جون هم با اون ملافه روي مبلارو پوشونده از ترس آينده تو سپهر اونم از حالا اين عكس بالايي رو هم من ديروز تو خواب و بيداري ازت گرفتم ولي ديگه بقيش يادم نمياد چون خوابيدم فرشته مهربون من ديروز با همه خستگي وقتي به صورتت نگاه ميكردم خستگيم در ميرفت آخه يه آرامش عجيبي تو اون صورت معصومت هست كه پر از مهربوني و دوست داشتنه منم كه عاشق اون صورت قشنگتم اونم حالا كه اون خ...
25 دی 1390

روزهاي برفي

سلام برسام عزيزم بازم طبق معمول دير كردم امروز 9 ماه 4 روزه كه زندگي من و بابا جليل با اومدن تو قشنگ شده چند روزه كه برف مياد و زمين يخ شده ولي به خاطر سرماي بيش از حد نمي تونم ببرمت بيرون تا برف بازي كني و منم ازت عكس بگيرم تازگيا يه سري چيزاي جديد ياد گرفتي مثلا اگه چيزي و نخواي و مطابق ميلت نباشه ميگي اه بوسيدن و ياد گرفتي تا ميبيني من و بابايي آماده شديم ميريم بيرون يه سر و صدايي راه ميندازي كه منم ميام ما هم مجبور ميشيم سرت و گرم كنيم تا رفتنمون و نبيني دلتنگ ميشي و وقتي از سر كار ميايم ذوق زده مياي بغلمون و ديگه بغل كسي نميري راستي هنوزم كه هنوزه نمي خواي چهار دست و پا بري ولي سعي ميكني پا شي سر پا قربونت برم يه چند...
18 دی 1390

شب يلدا

  سلام برسام قشنگ من امروز بالاخره بعد چند روز تونستم وقت كنم بيام برات بنويسم آخه اين روزا سرم خيلي شلوغه حسابي كارم زياده ميدوني برا مامان يه پيشنهاد كاري ديگه شده كه شايد برم اونجا واسه همين سعي ميكنم كارام و تموم كنم تا بتونم زودتر تحويلشون بدم برات از شب يلدا ميگم آخه شب يلدا نتونستم واست بنويسم اينجا خونه عزيز جونيم شمام چشمت و دوختي به هندونه فرشته من اولين يلدات مبارك اينجا هم اومديم خونه مادر جون ولي تو راه شما خوابيدي آخراي مهموني بيدار شدي و بي حوصله اي قربون اون اخم و گريه ات بشم كه اخماتم خيلي قشنگه اينم سپهري عمه است كه دستاي خوشمزه اش و ميخوره واي با اين نگاهت چه خوردني تر ميشي عمه جون شم...
8 دی 1390

مراسم جشن دندوني آقا برسامي

سلام سلام يكي يه دونم  چراغ خونم  عزيز دوردونم گل گلخونم و . . . امروز روز خوبي بود به شرطها و شروطها كه خرابش كردن اولين كار اين بود كه مدير عامل خوش اخلاقمون و دو شقه كنم ولي فعلا در توانم نيست برسامي بالاخره روز جمعه خونه مادر جون جشن دندونيت و گرفتيم و آش دندونيتم پخته شد قابل توجه شما كه بعد از 8 ماه زور زدين يه دندون در آوردين اونم تازه اجازه دادين يه ذره نوك دندون اون لثه محترمتون و بشكافه همين. بالاخره شب زنده داريها و در خدمت آقا برسام بودنها نتيجه داد (البته نصفه نيمه ) راستي جديدا شديد باباي شدي و تا ميبينيش خودت و ميندازي بغلش و منم دوباره ميخوام بغلت كنم فرار ميكني ديگه مطمئن شدم تو عاشق بابايي ...
28 آذر 1390

مسافرت بابا و تنهايي برسامي و مامانش

سلام برسامم امروز يه ذره سر حال تر از ديروزم ولي عصر ديروز تو حالت خيلي بد بود هم سرما خوردگي هم درد لثه واسه اون مرواريدايي كه قراره ازشون بيرون بياد خوب منم حق بده كلافه شم ولي بدتر از همه اينكه تو اشك بريزي و من نتونم كاري برات بكنم ديروزم از اون روزا بود كه تو درد داشتي و منم نميتونستم مسكن بدم بخوري همه رو ميريختي بيرون تا بابايي اومد و تو هم كه عاشقشي تا بابايي و ديدي آروم شدي منم تونستم ويتامينات و با مسكن بدم بخوري شبم بابايي ما رو رسوند خونه مادر جون شب و اونجا مونديم آخه 4 صبح بابايي با دايي رفتن تهران واسه يه كاري منم نمي تونستم صبح تنهايي تو رو ببرم خونه مادر جون شب رفتيم اونجا ولي صبح راحت تر اومدم سر كارم حالا هم مي...
21 آذر 1390

روز هاي خوب زندگي

سلام برسامي مامان صبح خوشگلت بخير امروز يه ذره حالت از ديروز بدتر شده قراره عصر بريم پيش  آقاي دكتر تا حالت بدتر از اين نشه ديروز سرما خوردي ولي جمعه بود و نميشد كاري كرد فقط شب با بابايي رفتي حموم و در اومدي خوابيدي مثل يه عروسك عكس بالايي واسه 5 صبح امروزه كه خوابت تموم شده بود و نشستي داري تلويزيون ميبيني يه شبكه عربي هست كه كارتون پخش ميكنه ولي شب تا صبح يه چيز گرد كه انگار فضاييه رو نشون ميده كه داره شيشه تلويزيون و پاك ميكنه و تو هم عاشق هموني از كل برنامه هاي شبكه فقط همين فضاييه رو دوست داري كه روزا هم فقط ميان برنامه نشونش ميدن عكس پايينيتم استراحت بعد از حمامه برسامم چقدر تو حموم بازي كردي با جيرجيركت كه خيلي دوسش دا...
19 آذر 1390