برسامبرسام، تا این لحظه: 13 سال و 24 روز سن داره

برسام تموم هستی مامان و بابا

يك روز ساده

سلام امروز شنبه 21 آبان و منم ميخوام از ديرروز كه يه روز ساده بود بگم شب 5 شنبه قرار بود بريم مهموني كه آقا برسام بر خلاف روزهاي ديگه كه تا 1 شب بيداره و آخرشم با جنگ و جدال ميخوابه اون روز از 6 عصر خوابيد تا 6 صبح جمعه فقط شير ميخورد و دوباره غرق خواب ميشد 6 صبح روز جمعه آقا برسامي يه ذره لالاش تموم شد پا شد واسه خوردن تا 8.5 دوباره خوابيدن 10 صبح جوجوم و بردم حموم وايييييييييييييييييي حموم رفتني خيلي خوردني ميشه خلاصه يه كم بعد رفتيم خونه عزيز جونش (مادر بابايي) واسه ناهار از اونجام رفتيم خونه مادر جون كه سپهري هم اونجا بود و خلاصه مثل هميشه تا شب اين دو تا جوجو تمام لحظه هاي ما رو پر كردن با شيطنتاشون برسامي كه قربونش بشم هر لحظ...
21 آبان 1390

عروسي

سلام برسامی من صبحت بخیر گلم دیشب با هم رفتیم عروسی من و برسامی و باباش اول ترسیدی و همش گریه میکردی ولی بعد به صدا عادت کردی و شروع کردی به شیطونی بعدشم خوابیدی و من وبابام مجبور شدیم  10 شب که تازه اول عروسی بود واسه نپریدن از خواب و نترسیدنت برگردیم خونه ...
18 آبان 1390

عید قربان

سلام گل پسرم برسامی من عیدت مبارک گلم دیروز اولین عید قربان زندگیت بود پیش مادر جون و داییا و زنداییا از همه مهمتر پیش سپهر توپولی که دیروز خیلی شیطونی کرد بودیم پدر جون رفته بود تهران نو عید خواهرش بابایی هم عصر اومد تا خوش بگذرونیم خلاصه اولین عیدی بود که تو و سپهری کنارمون بودین قربونتون برم که هر دوتون جیگر شدین
17 آبان 1390

بی خوابی های شبانه

سلام دوستان ظهر پاییزتون بخیر امروز تصمیم دارم از کارای دیشب برسامی بگم این عکس های بالا مربوط به ماه های اول تولد برسامیه دیشب که از خونه مادر جون اومدیم آقا برسام تو راه خوابیدن ما هم آروم آروم آوردیمش خونه خیلی یواش لباساش و در آوردیم تا بیدار نشه آخه اگه بیدار میشد بیچاره میکردمون تا دوباره بخوابه خلاصه بیدار نشد ولی 5 دقیقه بعد چشاش مثل دو تا گردو میچرخید خلاصه تازه شروع داستان بود بازم مثل هر شب نمیخواست بخوابه میخواست بازی کنه تا 1 شب در گیر بودیم تا خوابش برد 6 صبح هم با ما بیدار بود   ...
12 آبان 1390

درد دل های مامان و بابا

پسرم ،آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی،اگر هنگام غذا خوردن لباسهایم را کثیف کردم و یا نتونستم لباسهایم را بپوشم اگر صحبتهایم تکراری و خسته کننده است صبور باش و درکم کن یادت بیاور وقتی کوچک بودی مجبور میشدم روزی چند بار لباسهایت را عوض کنم برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور میشدم بارها و بارها داستانی رو برایت تعریف کنم...وقتی نمیخواهم به حمام بروم مرا سرزنش و شرمنده نکن وقتی بی خبر از پیشرفتها و دنیای امروز سوالاتی میکنم با تمسخر به من ننگر وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی حافظه ام یاری نمیکند ، فرصت بده و عصبانی نشو وقتی پاهایم توان راه رفتن ندارند،دستانت رو به من بده ....همانگونه که تو اولین قدمهایت را کنار من بر میداشتی...زمانی که میگویم...
12 آبان 1390

متن هاي جالب و خواندني

پس زندگی چه بودجزآهنگ یك نفس موسیقی تبسم وغوغای زندگی ای كاش میشد از گل آلاله كلبه ساخت درآن نشست ورفت به دنیای زندگی مفهوم زندگی نه به معنای بودنست در یك گل است  لذت معنای زندگی . . . . عكس‌ خدا در اشك‌ عاشق‌ قطره‌ دلش‌ دریا می‌خواست ، خیلی‌ وقت‌ بود كه‌ به‌ خدا گفته‌ بود. هر بار خدا می‌گفت : از قطره‌ تا دریا راهی ا‌ست‌ طولانی ، راهی‌ از رنج‌ و عشق‌ و صبوری ، هر قطره‌ را لیاقت‌ دریا نیست. قطره‌ عبور كرد و گذشت ، قطره‌ پشت‌ سر گذاشت . قطره‌ روان‌ شد و راه‌ افتاد و هر بار چیزی‌ از ر...
11 آبان 1390

ترانه های برسامی برا پدر بزرگ و مادر بزرگش

  پدر بزرگ خوبم همیشه مهربونه وقتی كه پیشم باشه برام آواز می خونه مادر بزرگ نازم خیلی برام عزیزه هرچی غذا می پزه خوشمزه و لذیذه وقتی با اونها باشم غصه و غم ندارم دنیا برام قشنگه هیچ چیزی كم ندارم                          با اجازه مامان مریم از این مطلب خوشم اومد از وبلاگ امیر محمد جان گل برداشتم  سلام دوستان صبح پاییزیتون بخیر امروز هوا نسبت به روزای قبل سردتره  برسامی 4.30 صبح از خواب بیدار شد و نذاشت من و باباشم بخوابیم اینم برسامی هر از گاهی یه دونه اشک میریزه یه ذره بی...
11 آبان 1390

برسامي و پسر داييش

سلام برسامی صبحت بخیر امروز تصمیم گرفتم عکس سپهر جوجورو کنا عکست بذارم تا این توپول لپ گلی و زود زود ببینم کپل عمه اینجا سیره لالاشم کرده وقت بازیشه قربونش بشم وای که این دوتا جوجو چقدر جیگرن هم برسامی من هم سپهر توپولیم هر دو خوردنی شدن برسامم دیگه دل تنگ میشه صبحا که میره خون مادر جون گریش میگیره که تنهاست نمیدونم چرا بغض میکنه برسامم قربونت برم که صبحا مجبورم بذارمت خونه مادر جون فکر کنم چون مامان و نمی بینی گریت میگیره میبوسمت عسلم منم غصه میخورم از دوریت  سلام دوستان امروز خیلی کلافم مامانم زنگ زده که برسام فقط بغض میکنه میزنه زیر گریه گاری از دستم بر نمیاد باید بمونم تا وقت کاریم تموم شه خیلی س...
9 آبان 1390

شيطون مامان و ددري شدنش

سلام دوستان بالاخره وقت شد تا من بعد مدتها تونستم بیام و بنویسم از برسامی و شیطنتاش بنویسم راستش هر سری که اومدم تا به وبلاگم سر بزنم دیدم بازدید کننده داشتم ولی کسی نظر نداده خیلی دوست دارم کسایی که بازدید میکنن نظرشونم بگن ولی وقتی میام میبینم هیچ خبری نیست امروز برسامی زیادی شیطون شده مادر جون میگه فقط میخواد بریم بیرون منم سر کارم بیشتر وقتا از شرکت آنلاین میشم ولی تصمیم دارم شبا تو خونه هم بیام و به نی نی وبلاگ سر بزنم امروز که حس هیچی و ندارم حتی نمیخوام بنویسم آخه برسام دیشبم مثل هر شب نذاشت خوب بخوابم حالا چشام داره بسته میشه برسامی منتظر یه موقعیتم تا تو رو ببرم مسافرت تا اولین مسافرت عمرت و تجربه کنی ولی الان نمیشه باید ...
21 مهر 1390

ديگه ميتونم رو پاي خودم وايستم

سلام دوستان برسامم بعد از چند روز سرما خوردگی سخت حالش بهتره و منم وقت کردم بیام وبلاگش و بنویسم از شلوغ کاری و شیطنتاش من و برسامی و باباش دیشب رفتیم کلی خرید کردیم یه عالمه براش لباس خوشگل گرفتم وای که چقدر ناز میشه و بهش میاد تو پستای بعدی فقط از عکساش میفرستم برسامی من و بابا خیلی دوست داریم هزارتا میبوسیمت ...
21 مهر 1390