يك روز ساده
سلام امروز شنبه 21 آبان و منم ميخوام از ديرروز كه يه روز ساده بود بگم شب 5 شنبه قرار بود بريم مهموني كه آقا برسام بر خلاف روزهاي ديگه كه تا 1 شب بيداره و آخرشم با جنگ و جدال ميخوابه اون روز از 6 عصر خوابيد تا 6 صبح جمعه فقط شير ميخورد و دوباره غرق خواب ميشد 6 صبح روز جمعه آقا برسامي يه ذره لالاش تموم شد پا شد واسه خوردن تا 8.5 دوباره خوابيدن 10 صبح جوجوم و بردم حموم وايييييييييييييييييي حموم رفتني خيلي خوردني ميشه خلاصه يه كم بعد رفتيم خونه عزيز جونش (مادر بابايي) واسه ناهار از اونجام رفتيم خونه مادر جون كه سپهري هم اونجا بود و خلاصه مثل هميشه تا شب اين دو تا جوجو تمام لحظه هاي ما رو پر كردن با شيطنتاشون برسامي كه قربونش بشم هر لحظ...
نویسنده :
مامان مريم
14:43